شعر فراق امام زمان (عج الله تعالی فرج الشریف)                

باز حسرت به دلم ماند و نیامد یارم
او چه کرده است ندانم همه شب بیمارم
نیت روزه نمودم که به مِی لب نزنم
یاد رخساره ی تو شد سبب افطارم
گر بُود صفحه ی روشن به کتاب عمرم
لحظاتی ست که خرج تو شده ای یارم
بس که از وصف تو گفتم همه مشتاق تواَند
لیک پرسند چگونه است رخ دلدارم
کاش تصویر گناهم به دو چشم تو نبود
تو به رویم نزدی من خجل از کردارم
گر نشانی ز تواَم بود همه رفت از دست
کاروان رفته و من گمشده ی دیدارم
از تو دلگیر شوم گر به سرایم آیی
خواب باشم بروی و نکنی بیدارم
آرزویم همه این است که در خیمه ی تو
بنگرم از کرمت بنده ی خدمتکارم