داستان اول:

مادرِ پدر، آمده بود زیارت پدر. دید چشم های پدر بارانی است، گونه ها و محاسنش خیس.
علت گریه را پرسید؛
 
رسول خدا فرمود:
«جبرئیل خبر آورد که امت من، حسین مرا می کشند.»

داستانهای مهدوی (7): آوای رحمت

داستان اول:

مادرِ پدر، آمده بود زیارت پدر. دید چشم های پدر بارانی است، گونه ها و محاسنش خیس.
علت گریه را پرسید؛
 
رسول خدا فرمود:
«جبرئیل خبر آورد که امت من، حسین مرا می کشند.»
 
تحمل شنیدن این خبر را نداشت.
اشک بود که از دیده های فاطمه سلام الله علیها پایین می چکید.
 
 پیامبرنمی خواست دخترش، پاره ی تنش و محبوبه اش را در آن حال ببیند.
همان وقت به ریحانه اش خبر دیگری داد. خبری که فاطمه اش را آرام و خوشحال کرد.
اینکه فرزندی از نسل او، فرمانروای زمین خواهد شد.(کامل الزیارات، باب 16، حدیث 5)
 

داستان دوم:

بعد ویران کردن دمشق تا زورا،بعد خراب کردن کوفه و مدینه،
بعد از شکستن منبر پیامبر و هتک حرمت مسجد او،آهنگ مکه را می کنند.
قصدشان کشتاری تازه است، ولی در سرزمین بیدا، خدا همه شان را در دل زمین فرو خواهد برد.
از لشگر سی هزار سرباز سفیانی، تنها دو برادر زنده می مانند. اسم یکی شان بشیر است و آن یکی نذیر.
 
فرشته ای به صورت هر دو چنان سیلی می زند که صورتشان به پشت برگردد.
به امر فرشته، نذیر به سمت سفیانی باز می گردد تا خبر نابودی سپاهش را به او بدهد.
بشیر هم باید به مکه بیاید تا بشارت هلاکت ظالمان را به امام بیرون آمده از پس پرده ی غیبت بدهد.
 
بشیر، به مکه می آید و شرح ماجرا می دهد و اظهار توبه می کند.
امام عصر علیه السلام، توبه اش را می پذیرد و با دست شفا بخش صورتش را به بهتر از حال اولش باز می گرداند.
بشیر بیعت می کند و از یاران حضرتش می شود.(بحارالانوار، ج 53، ص 10)
 

داستان سوم: 

به من رحم کن؛ عمر دوباره ای ببخش.

قول می دهم بعد از این شمشیری باشم برای تو و جهاد با دشمنانت.
 
این ها را سفیانی خواهد گفت.
بعد از آنکه سپاهش در عراق جوی خون به راه انداخته باشد.
بعد از آنکه به دستورش هر که را هم نام اهلبیت باشد سر ببرند.
بعد از آنکه با فرمانش به دوازده هزار دوشیزه تعرض کنند.
و بعد ازآنکه یاری از یاوران امام، او را دست بسته در برابر حضرتش قرار دهد.
 
امام در حالی که با حیایی وصف ناشدنی در میان یارانش نشسته،
دستور می دهد او را رها کنند.
او می گریزد و یاران امام، با تعجب می پرسند:
به قاتل فرزندان رسول خدا، عمر دوباره بخشیدید؟! ما تحمل زنده بودن او را نداریم.
 
مظهر رحمت الهی می فرماید:
"خودتان می دانید، با او هرچه می خواهید انجام دهید."
 
ساعتی بعد، او را در جایی به نام سوره پیدا می کنند.
همان جا او را زمین می زند و سر از تنش جدا می کنند.
 
دست آخر، به دستور امام، جنازه سفیانی را دفن می کنند.
جنازه ی همان کسی که اجداد ملعونش،
جد امام را بی غسل و بی کفن در صحرای کربلا رها کردند.(عقد الدرر، ص 136)
 
منبع: روایت هایی داستانی پیرامون وجود مقدس امام عصر سلام الله علیها با نگاهی به کتاب شریف مکیال المکارم