مهدی میان پرده ای از اشک یادت می کنم
از دیده ها پنهان شدی هر چند عادت میکنم
هر روز هنگام سحر،چرخی به قبله می زنم
اشکم به روی گونه ها عرض ارادت می کنم
تصویر زیبای تو را در خاطرم دارم وشب
در مسجد چشمان خود دایم عبادت می کنم
حک شد به روی سینه ام،تقدیرهجری بی صدا
از باغ خونین دلم هر دم عیادت می کنم
یک دسته از نامردمان،اطراف من مانده ومن
من با طواف روی تو عزم شهادت می کنم
دست نجیب کردگارروی تورامخفی نمود
مهدی ندیدم چهره ات هرچندعادت می کنم
الهم عجل الولییک الفرج