داستان مهدوی (4): آوای امتحان

فکرش را بکن!

کسی، گندم خودش را باد داده، غربال و تمیز کرده، بعد هم در انباری در بسته بگذارد.
بعد از مدتی به انبار سرکشی کند، ولی گندمش را آفت زده ببیند.
به ناچار گندم ها را بیرون بیاورد، دوباه باد می دهد و پاک می کند و به انبار بسپارد.

داستان مهدوی (4): آوای امتحان

فکرش را بکن!

کسی، گندم خودش را باد داده، غربال و تمیز کرده، بعد هم در انباری در بسته بگذارد.
بعد از مدتی به انبار سرکشی کند، ولی گندمش را آفت زده ببیند.
به ناچار گندم ها را بیرون بیاورد، دوباه باد می دهد و پاک می کند و به انبار بسپارد.
 
تصور کن باز هم وقت سرکشی گندمش را آفت گرفته ببیند
باز گندمش را بیرون می آورد، پاک کند و به انباربسپارد،ولی آفت، باز هم دامنگیر گندم او شود.
 
دوباره باد دادن و غربال، دوباره سپردن به انبار؛ کاری که مدام تکرار می شود.
 دست آخر از آن همه گندم جز مقداری کم باقی نمی ماند؛
مقداری که آفت، حریف آسیب زدن به آن ها نیست.
 
امام اهل یقین، امیرالمومنین علی«علیه السلام» فرمود:
شما هم مثل همان بار گندمید. باید همان طور خالص شوید؛
آن قدر که از میانتان جز یک گروه باقی نماند؛گروهی که فتنه ها حریف آن ها نباشد.
فرمود:
آرزویتان برای ظهور محقق نمی شود، مگر اینکه گروهی از شما به روی دیگری آب دهان بیندازد.
گروهی نیز گروه دیگر را دروغگو بخواند.
تا آنجا که از شما جز گروهی اندک استوار و محکم باقی نماند.
گروهی که در میانتان مثل سرمه ی در چشم، و نمک درون غذا هستند.
و چه اندک است، نسبت سرمه به چشم، و نمک به غذا!(مکیال المکارم، ج2، ص 383)